تقدیم به زنان آزاده
عظیم لمر عظیم لمر

ابر ها چادر گسترده اند و آن آبی بی پهنا را از کران تا به کران سیه پوش کرده اند. ابر های بی انصاف و بی باران همچنان بر سیارۀ من سایۀ هول افکنده و دل زمین تشنه لب مرا سوزانده و هر روز وحشیتر تیره افشانی میکنند.

منی خسته دل در خم و پیچ دشوار راه به سمت روشنایی با جمعی خسته دلان سخت پیمان گام میزنم و بر ابر سیاه بی انصاف و بی باران بیصدا فریاد میکنم:

دور شو، اهریمن زشتی و تاریکی تا ما روی آن آبی بلند را، کهکشانهای او را، ماه او را از اینجا از سیارۀ مان به تماشا بنشینیم و از گرمی بی پایان خورشید، خسته جانهای خویش را دمی بیاساییم.

گلویم را بسته و بر سرزمین آرزو های زلال من تخم غم و حسرت کاشته اند مگر حرفها گفته میشوند و آرزوها شگفته.

آرزوی من، آرزوی ما از کران تا به کران همسو هست و گل ناشگفته یی در سینه های مان همرنگ و یک بو هست و حرف گفته و کلام خفته ساختۀ مان در گلو یک کلام هست؛ یک صدا هست.

آرزوی من، دریدن ابر سیاه بی انصاف و بی باران است.

 آرزوی من، لمس گرمی خورشید و شگفتن گل کلام ناگفتۀ من هست.

آرزوی من، چون آب چشمه ساران پاک و شفاف هست.

آرزوی من، آرزوی یک روز نیست، آرزوی یک آدم نیست.

آرزوی من چون خورشید گرم و جاودان هست.

آرزوی من بهروزی همه گان هست.

 

مارچ 2008

 


March 23rd, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي